[jimin part 11]
بامداد عاشقی
ا/ت : ببخشیدا ولی من یه فرد بالغم ، خودم میتونم مراقب خودم باشم . جیمین : فعلا که چند ماه پیش من نجاتت دادم تو اون آتیش سوزی ( داد ) ا/ت : نمیخواد حالا دوباره تکرارش کنی . جیمین : چرا تکرارش نکنم ، چرا در حالی که به خاطر جنابعالی کمر بنده سوخته ، ولی صورت تو خوب شده ( همه اینا رو با داد گفت )
" ا/ت "
تا حالا اون روی جیمین رو ندیده بودم ، فکرش هم نمیکردم که اینقدر بد بشه .
اشک تو چشمام جمع شد ولی نریختمش
ا/ت : م....ن مع....ذرت...... میخوام . ( بغض )
جیمین : معذرت میخوای ؟ ( یه لبخند ترسناک )
بهم نزدیک شد و از موهام منو گرفت و کشید و جلوی باباش برد ، انداخت منو زمین . جیمین : پدر تحویل بگیر ( داد ) ببین کی رو به من دادی که آموزشش بدم ( داد )
سونگهون : جیمین ( فریاد ) ! چه خبرته ، چرا هلش میدی . ا/ت حالت خوبه ؟
" سونگهون "
دیدم داره گریه میکنه ، سونگهون : جیمین ببین چیکار کردی که دختر بهترین دوستم گریه میکنه . جیمین : من هیچ کاری نکردم ، میدونی چیه ، کمر من سوخته ، همش تقصیر اینه ( داد) سونگهون : به خاطر کمرت داری اینجوری میکنی ؟ جیمین : فقط اون نیست ، اون کم کاری میکنه ، اصن کاری رو درست انجام نمیده .
ا/ت بلندش شد ، و روبه جیمین ایستاد .
ا/ت : من کم کاری میکنم ( گریه )
جیمین : پس چیکار میکنی ( داد )
ا/ت : دیروز خودت بهم گفتی ، تو از کار آموز های قبلیم بهتری ، یادته اون شب تا ساعت 5 صبح بیدار بودم و تمرین کردم ، انقدر بهم میگفتی تمومش کن یکم استراحت کن ولی من یه ثانیه هم تموم نکردم . ( گریه )
ا/ت : بزار... من ازت یه سوال بپرسم .. تو بهم میگی تقصیر منه که کمرت سوخته ؟ عوضی مگه مجبور بودی بیای کمکم کنی ( داد ، گریه ) خودت اون روز گفتی اسمم رو صدا کن تا بیام کمکت منم ......
" ا/ت "
نزاشت حرفم رو تموم کنم که گفت
جیمین : لعنتی من دوست دارم ، یعنی داشتم ولی وقتی فهمیدم که پدر تو یه خیانت کاره دیگه ..... نظرم عوض شد (بغض)
با این کار نه به قلبم صدمه میزدم بلکه پدرم هم کشته میشد .
سونگهون : جیمین پسرم چی داری میگی ؟
جیمین : پدر ا/ت که بهترین دوستتون بود بهتون خیانت کرد ، اون با یکی دیگه قرار داد بسته ، میخواد با یه نقشه شما رو بکشه و تمام ثروتتون رو بدزده ، این دختره ی هرزه هم همدستشه ، اومده سر ما رو گرم کنه .
فکر کردی من خَرم ، زنیکه تو نمیدونی با کی طرفی .
" ا/ت "
از همه جا بی خبر بودم ، تا وقتی این حرف جیمین رو شنیدم که پدرم اینکار رو میخواد کنه انگار تو قلبم خنجر وارد کردن .
ا/ت : نه .... چی داری میگی ..... من از همه چی بی خبر بودم ( گریه )
پدر جیمین یه سیلی به صورتم زد که پرت شدم کف زمین .
سونگهون : دختره ی عوضی ، من فکر کردم تو یه فرشته ای که در خواست پدرتت قبول کردی که وارد باند ما بشی ولی تو و پدرت...
ا/ت : ببخشیدا ولی من یه فرد بالغم ، خودم میتونم مراقب خودم باشم . جیمین : فعلا که چند ماه پیش من نجاتت دادم تو اون آتیش سوزی ( داد ) ا/ت : نمیخواد حالا دوباره تکرارش کنی . جیمین : چرا تکرارش نکنم ، چرا در حالی که به خاطر جنابعالی کمر بنده سوخته ، ولی صورت تو خوب شده ( همه اینا رو با داد گفت )
" ا/ت "
تا حالا اون روی جیمین رو ندیده بودم ، فکرش هم نمیکردم که اینقدر بد بشه .
اشک تو چشمام جمع شد ولی نریختمش
ا/ت : م....ن مع....ذرت...... میخوام . ( بغض )
جیمین : معذرت میخوای ؟ ( یه لبخند ترسناک )
بهم نزدیک شد و از موهام منو گرفت و کشید و جلوی باباش برد ، انداخت منو زمین . جیمین : پدر تحویل بگیر ( داد ) ببین کی رو به من دادی که آموزشش بدم ( داد )
سونگهون : جیمین ( فریاد ) ! چه خبرته ، چرا هلش میدی . ا/ت حالت خوبه ؟
" سونگهون "
دیدم داره گریه میکنه ، سونگهون : جیمین ببین چیکار کردی که دختر بهترین دوستم گریه میکنه . جیمین : من هیچ کاری نکردم ، میدونی چیه ، کمر من سوخته ، همش تقصیر اینه ( داد) سونگهون : به خاطر کمرت داری اینجوری میکنی ؟ جیمین : فقط اون نیست ، اون کم کاری میکنه ، اصن کاری رو درست انجام نمیده .
ا/ت بلندش شد ، و روبه جیمین ایستاد .
ا/ت : من کم کاری میکنم ( گریه )
جیمین : پس چیکار میکنی ( داد )
ا/ت : دیروز خودت بهم گفتی ، تو از کار آموز های قبلیم بهتری ، یادته اون شب تا ساعت 5 صبح بیدار بودم و تمرین کردم ، انقدر بهم میگفتی تمومش کن یکم استراحت کن ولی من یه ثانیه هم تموم نکردم . ( گریه )
ا/ت : بزار... من ازت یه سوال بپرسم .. تو بهم میگی تقصیر منه که کمرت سوخته ؟ عوضی مگه مجبور بودی بیای کمکم کنی ( داد ، گریه ) خودت اون روز گفتی اسمم رو صدا کن تا بیام کمکت منم ......
" ا/ت "
نزاشت حرفم رو تموم کنم که گفت
جیمین : لعنتی من دوست دارم ، یعنی داشتم ولی وقتی فهمیدم که پدر تو یه خیانت کاره دیگه ..... نظرم عوض شد (بغض)
با این کار نه به قلبم صدمه میزدم بلکه پدرم هم کشته میشد .
سونگهون : جیمین پسرم چی داری میگی ؟
جیمین : پدر ا/ت که بهترین دوستتون بود بهتون خیانت کرد ، اون با یکی دیگه قرار داد بسته ، میخواد با یه نقشه شما رو بکشه و تمام ثروتتون رو بدزده ، این دختره ی هرزه هم همدستشه ، اومده سر ما رو گرم کنه .
فکر کردی من خَرم ، زنیکه تو نمیدونی با کی طرفی .
" ا/ت "
از همه جا بی خبر بودم ، تا وقتی این حرف جیمین رو شنیدم که پدرم اینکار رو میخواد کنه انگار تو قلبم خنجر وارد کردن .
ا/ت : نه .... چی داری میگی ..... من از همه چی بی خبر بودم ( گریه )
پدر جیمین یه سیلی به صورتم زد که پرت شدم کف زمین .
سونگهون : دختره ی عوضی ، من فکر کردم تو یه فرشته ای که در خواست پدرتت قبول کردی که وارد باند ما بشی ولی تو و پدرت...
۲۶.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.